انكحتُ… عشق را و تمام بهار را
« زوجتُ…» سیب را و درخت انار را !
« متعتُ…» خوشه خوشه رطبهای تازه را
گیلاس های آتشی آبدار را
« هذا موكلی …» : غزلم دف گرفت ، گفت
تو هم گرفته ای به وكالت سه تار را
« یك جلد …» آیه آیه قرآن ! تو سوره ای
چشمت «قیامت» است ! بخوان «انفطار» را
« یك آینه …» به گردن من هست …دست توست
دستی كه پاك می كند از آن غبار را
« یك جفت شمعدان …»؟! نه عزیزم ! دو چشم توست
كه بر دریده پرده شبهای تار را
مهریه تو چشمه و باران و رودسار
بر من بریز زمزمه آبشار را
« ده شرطِ ضمنِ … » ده ؟! …نه ! بگویید صد هزار
با بوسه مُهر می كنم آن صدهزار را
لیلی تویی كه قسمت من هم جنون شده
پس خط بزن شرایط دیوانه وار را
این بار من به بوسه ات افطار می کنم
خانم ! شكسته ای عطش روزه دار را
سیامک بهرام پرور
نظرات شما عزیزان: